<

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

مردانه زیستن..

هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی می گذرد و همه ی آنان تا به امروز مرده اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت.خوشا آنان که مردانه مرده اند و تو ای عزیز، بدان که تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند.

 حـرفـ. آخـ.ر : یاد شهدایمان بخیر..

۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۳ ۶۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سید مجنون

حاجی تو پوتین بسیجی ها آب می خوره..

صدای یکی از بسیجی های کم سن وسال لشکر می اومد که داشت با دوستش صحبت می کرد.فرمانده دسته هر چی تذکر می داد،توجه نمی کرد.شیطنتش گل کرده بود،خلاصه فرمانده دسته،برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آنها ایجاد شد. سر و صدا که بالا گرفت،حاج همت متوجه شد.صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: اون جا چه خبره؟

کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت.حاجی سری تکان داد و خیلی محکم گفت:(( آن برادر که باهاش برخورد شده،بیاد جلو. ))

لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال به سمت جایگاه حرکت کرد.بسیجی جلوی جایگاه که رسید حاجی محکم گفت:(( بشمار سه پوتین هات را دربیار )) و بعد شروع کرد به شمردن.

بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد.پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید،حاجی خم شد دستش را دراز کرد و گفت: (( بده به من برادر! ))

بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد.حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و قمقمه اش را درآورد،در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد.همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟

حاجی یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: (( برو سر جات برادر! )) بسیجی که سر جایش خشکش زده بود،پوتین را گرفت و حاجی هم بلند شدو طوری که همه بشنوند گفت: (( ابراهیم همت، خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت، توی پوتین های شما بسیجی ها آب می خوره. ))

جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: (( برای سلامتی فرمانده لشکر حق صلوات. ))

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۳۲ ۲۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
سید مجنون